افراد کمالگرایی هم هستند که وقتی یک فرد معمولگرا را میبینند او را از معمولگرایی برحذر میدارند.
توی کارگاه داستاننویسی یک مربی داشتیم که با اینکه داستانهایش در جشنوارههای بسیاری مقام اول را کسب کرده بودند تا پانزده سال دست به چاپ کتاب نزد.
کلاً در آن کارگاه جوی به وجود آمده بود که افراد را از چاپ آثارشان برحذر میداشتند.
یادم است یکی از افراد آن کلاس گفت که با فردی برخورد داشته که هفت کتاب چاپ کرده و حالا از کارش پشیمان است و آنها را هفت لکۀ ننگ بر پیشانیاش میبیند.
فکر میکنم آدم نباید این طوری دست به سرزنش خودش بزند. آدم میتواند در زندگیاش رشد و پیشرفت داشته باشد و آثار قبلیاش را در چاپهای بعدی بازنویسی کند.
مگر چه اشکالی دارد که کتابی پایینتر از حد استاندارد چاپ کرد. روزی که کتابم مجوز چاپ نگرفت تصمیم گرفتم کاغذهایی که خریدهام نگذارم از دست بروند و بلافاصله تصمیم گرفتم یک داستان کودک مصور چاپ کنم.
ولی متأسفانه چون با یکی از همان کمالگراهای کارگاهمان دربارۀ این موضوع حرف زدم او من را از این کار برحذر داشت.
ولی الآن با گذشت 13 سال از آن روزها فکر میکنم اگر آن کتاب را چاپ کرده بودم شاید آن مشوقی میشد برای من که کارم را به صورت جدیتری ادامه بدهم.
کمالگراها نه تنها به خودشان بلکه به تمام اطرافیانشان هم آسیب میزنند.
یکی از دخترعمههایم دانشآموختۀ گرافیک است. باهاش تماس گرفتم و ازش خواستم که کار تصویرگری کتابم را انجام بدهد و او هم قبول کرد.
الآن حتی دیگر آن داستان را هم ندارم و آن را دور انداختهام.
کمالگرایی من بهحدی شد که حتی نوشتن را برای مدتها رها کردم و تمام مطالبی که نوشته بودم را دور ریختم.
متأسفانه ما در جامعهای زندگی میکنیم که متوسط بودن در آن تشویق نمیشود و همه فقط به دنبال عالی بودن هستند و این باعث میشود که ما آدمهایی داشته باشیم که هیچ کاری در زندگیشان انجام نمیدهند و فقط یک تماشاچی هستند.
مردم ترجیح میدهند تماشاچی باشند تا اینکه یک فرد متوسط قلمداد شوند.
یادم است پائولو کوییلو هم بهعنوان یک نویسندۀ متوسط توی همان کارگاهها تقبیح میشد.
در صورتی که افراد زیادی هستند که پائولو کوییلو الهامبخش آنها بوده. یک نویسنده حتی اگر فقط الهامبخش خودش هم باشد میشود گفت که در کارش موفق بوده.
دیشب کتاب حق نوشتن را که میخواندم جولیا کامرون در آن نوشته بود که جامعۀ آمریکایی فقط کسی را نویسنده میداند که اثری چاپشده داشته باشد و از راه نوشتن به کسب درآمد بپردازد.
البته این فقط برای جامعۀ آمریکایی نیست. توی ایران اوضاع از این هم بدتر است.
حتی اگر کسی از راه نوشتن هم به کسب درآمد بپردازد باز هم نویسندگی را شغل به حساب نمیآورند.
یک بار دختری که در سطح شهر در حال نظرسنجی دربارۀ موضوع خاصی بود از من شغلم را پرسید و من گفتم نویسندهام ولی او جلوی عنوان شغلم را خالی گذاشت.
واقعاً توی ایران کسی نویسندگی را شغل نمیداند و کلاً انگار کسی نویسندهها را جدی نمیگیرد.
چه اهمیتی دارد که دیگران ما را جدی بگیرند یا نه، مهم این است که خود فرد خودش را جدی بگیرد و کارش را هم جدی بگیرد.