من در این مقاله به تجربیاتم در زمینۀ غلبه بر تنبلی و استرس میپردازم و اینکه چگونه توانستم اعتیادم به اینترنت را از بین ببرم و کاری را که انجام آن فوریت داشت بالاخره انجام دهم.
زمانی که برای چککردن چیزی در توییتر، آن را باز میکردم، میدیدم چهار پنج ساعت گذشته و من هنوز در توییتر هستم و این در حالی بود که طبق برنامهای که شب قبل یا صبح آن روز ریخته بودم، آنقدر کار داشتم که حتی وقت این را نداشتم که یک ربع هم در توییتر باشم. تا اینکه در توییتر به توییتی برخوردم که در آن به علل اعتیاد به اینترنت اشاره شده بود.
با خواندن دلایلی که در عکسنوشتۀ بالا هستند، فهمیدم من به علت فشار کاری بود که به توییتر معتاد شده بودم. البته من چند ماهی بیشتر نیست که عضو توییتر شدهام و قبل از توییتر هم بهشدت به تلگرام اعتیاد داشتم و مدام یا مطالب کانالها را چک میکردم یا در گروههای عمومی در حال چتکردن بودم. ولی از وقتی عضو توییتر شدم، اعتیادم به توییتر، جایگزین اعتیادم به تلگرام شد، تا جایی که تلگرام را به دست فراموشی سپردم.
ناگفته نماند که من دو سال پیش هم بعد از اینکه دیدم اعتیادم به توییتر و اینستاگرام لاعلاج است و تمام روزم در این دو شبکۀ اجتماعی میگذرد، هردو را حذف کردم. ولی این بار نسبت به آن موقع خیلی بهتر شده بودم و لااقل بخشی از روزم را صرف کارهایم میکردم.
اپلیکیشن AntiSocial
بعداً یکی از همکلاسیهایم در گروه محتواگران حرفهای که از سوی مدرسۀ نویسندگی برگزار میشود، به اپلیکیشنی اشاره کرد که با آن میشود هر برنامۀ اعتیادآور دردسرسازی را قفل کرد تا دیگر نتوانیم وارد آن شویم.
بعد من از آن همکلاسی دربارۀ آن اپلیکیشن جویا شدم تا اینکه در نهایت به AntiSocial رسیدم و اینستاگرام و توییترم را قفل کردم.
هربار که گوشی را باز میکردم، با اینکه از قبل با خودم عهد بسته بودم که وارد توییتر نشوم، همیشه این عهدم را فراموش میکردم. ولی وقتی توییتر به لیست بلاک AntiSocial پیوست، این دیگر در نقش یک یادآوریکننده برای عهدم عمل میکرد.
دفتر برنامهریزی
یکی از تکالیفی که در کلاس محتواگران حرفهای از ما خواسته شده بود آن را انجام دهیم این بود که یک دفتر برنامهریزی داشته باشیم که در سمت راست دفتر، برنامههایمان را بنویسیم و در سمت چپ دفتر، هرنکتهای را که در طول روز دربارۀ بهبود عملکردمان در عمل به برنامهریزی میآموختیم بنویسیم.
با اینکه آقای کلانتری، مدرس دوره، در این کلاس مدام به ما توصیه میکردند، برای هرکاری حتی اگر شده ده دقیقه زمان صرف کنیم تا برای خود یک ریز عادت خلق کنیم، ولی با این وجود من به علت کمالگراییام از عهدۀ این ده دقیقهایها برنمیآمدم. شعار من در طول زندگی «یا همه یا هیچ!» بود.
برای همین از همان روز اول وقتی دیدم نتواستم به آن همه کاری که در برنامهام نوشته بودم عمل کنم، تا سه روز قید برنامهریزی را زدم و در عوض مدام در اینترنت به سر میبردم، تا اینکه AntiSocial را نصب کردم.
اصلاح یکی از اشتباهات بعد از اینکه وقتم زیاد شد
همزمان در یکی دیگر از دورههای مدرسۀ نویسندگی به اسم «حرکت صد داستان» شرکت کرده بودم. بهجز روز اول حرکت، که ذوق شروع این حرکت را داشتم، در هیچکدام از روزهای بعد، به گروه پرسش و پاسخِ مربوط به این حرکت نرفته بودم. ولی حالا که توییتر را قفل کرده بودم ناگهان وقتم زیاد شد و به این گروه سر زدم.
وقتی مطالب گروه را میخواندم، متوجه شدم که من طبق دستورالعمل حرکت صد داستان پیش نرفته بودم و تازگیها که چندین ایده برای خلق داستان داشتم، دو سه تا از آنها را با هم مینوشتم و در روزهای بعد، گزارش نوشتنشان را تکتک ارسال میکردم. فلسفۀ این حرکت این است که هر نویسنده در طی روز فقط گزارش نوشتن یک داستانی را که در طی همان روز نوشته است به گروه ارسال کند، چون این کار یک جور اعلام موفقیت در نوشتن داستان و جشنگرفتن برای آن بود.
البته نویسندگان شرکتکننده در این حرکت، مختار بودند که در طول روز هرتعداد داستانی را که دلشان میخواست بنویسند، ولی فقط اجازۀ گزارش نوشتن یکی از آنها را داشتند.
با خودم فکر کردم خوب شد این گروه را بالاخره بعد از مدتها باز کردم وگرنه ممکن بود آن نتیجهای که قرار بود از این حرکت نصیبم بشود از آن بیبهر بمانم.
متنفرم از برنامهریزی
دو روز با برنامه پیش رفتم ولی بعد از گذشت این دو روز در دفتر برنامهریزیام نوشتم: «متنفرم از برنامهریزی. حتی فکر اینکه فقط ده دقیقه برای هرکاری صرف کنم هم حالم را بد میکند.»
برای همین تصمیم گرفتم که یک روز در میان بدون برنامه پیش بروم. در یک روز هرکاری که دلم خواست انجام دهم و روز بعد طبق برنامۀ از پیش تعیین شده پیش بروم.
هربار فقط دو کار
دو روز بعد ایدۀ دیگری به ذهنم رسید، اینکه به جای اینکه یکجا تمام کارهایم را در دفتر برنامهریزیام بنویسم، هربار فقط دو کار را بنویسم. مثل اتومبیلی که در تاریکی میراند و فقط چند متر جلوترش را میبیند.
بعد که این روش را به کار بردم، در بخش یادداشت دفتر برنامهریزیام نوشتم:
«امروز عالی بود. توانستم با کمکم نوشتن برنامه پیش بروم. واقعاً در توان من نیست که یکهو یک عالمه کار بگذارند جلویش و بگویند بیا اینها را انجام بده! ولی اگر مثلاً یکی یکی کارها را به او بدهند و بعد از پایان هرکار، کار بعدی را بدهند این طوری گول میخورم. دقیقاً شدهام مثل حسن کچل که باید دانه دانه سیبها را بگذارند جلویش تا عاقبت از در خانه بیرون برود. اگر با این تکنیک پیش بروم، کمکم به انجام کارها عادت میکنم و سرانجام تبدیل به یک فرد کوشا خواهم شد.»
روز بعد هم اینها را نوشتم:
«امروز فهمیدم بهجای اینکه هی بنشینم غصه بخورم که چرا من هم مثل فلان شخص نمیتوانم فرد پرکاری باشم، باید تا جایی که در توانم است به کارهایم بپردازم و هرزمانی که احساس خستگی یا کسالت داشتم، بهتر است کمی استراحت کنم، بعد که حالم کمی بهتر شد به ادامۀ کارها بپردازم.
واقعاً این تکینک کمکم برنامهریزیکردن دارد معجزه میکند. من تا الآن توانستهام 9 تا از کارهایم راانجام دهم. مطمئنم بهزودی به انجام کارها عادت خواهم کرد. واقعاً برای شخصی مثل من که عمری را در تنبلی و بطالت به سر برده، خیلی سخت است که یک دفعه عادت تنبلی را کنار بگذارد و تبدیل به فردی پرکار و کوشا شود.
پس باید کمکم این عادت را از بین ببرم. هرچقدر که در توانم است انجام بدهم و کمکم این توان را رشد بدهم. البته من بعضی روزها خیلی سرحال و پرانرژی هستم و بعضی روزهای دیگر هم ممکن است بیحال و کسل باشم.
یکی از اشتباهاتی که قبلاً مرتکب میشدم این بود که هروقت احساس کسالت داشتم، از اینکه نمیتوانستم فعال و کوشا باشم، زانوی غم بغل میگرفتم و این طوری باعث میشدم که همان مقدار کم انرژی را که داشتم هدر برود. به قول مرحوم پدرم: “کسی که قدر آبی را نداند، قدر گاوی را هم نخواهد دانست.”
من باید حتی اگر ذرهای توانایی داشته باشم هم قدرش را بدانم. هرچه باشد از آن آدمهایی که در بستر بیماری به سر میبرند، بدتر که نیستم که حتی نمیتوانند تا دستشویی هم بروند و مجبورند پوشک ببندند. بالاخره برخی از کارهایم را که میتوانم انجام بدهم. پس هرقدر که در توانم است انجام میدهم.»
شروع روز با انجام کارهای مهم
چند روز بعد توی گروه محتواگران حرفهای یکی از همکلاسیها، لینک سایت کتاب آنلاین را گذاشته بود و گفته بود که این سایت تا پایان خرداد، دانلود کتابهایش را رایگان کرده است و من که قبلاً، تمام پیدیافهایم را از دست داده بودم خیلی خوشحال شدم که بار دیگر میتوانستم به یک عالمه پیدیاف مفید دست پیدا کنم. پیدیافهایی که پیداکردنشان سخت بود.
شروع روزم بود و بهجای اینکه من این کار را توی لیست برنامههایم اضافه کنم تا سر فرصت آن را انجام بدهم، همان لحظه روی لینک زدم و شروع کردم به دانلود کتابها. حدود دو ساعت از زمانم را صرف این کار کردم، تازه هنوز خیلی از پیدیافها هم باقی مانده بودند که دانلود نکرده بودم. ولی چون خسته شده بودم، از ادامۀ کار منصرف شدم. ناگهان خودم را تهی از انرژی حس کردم. دیدم دیگر رغبتی به انجام کارهای روزانهام ندارم.
درسی که آن روز گرفتم این بود که هرگز روزم را با انجام کارهای غیرمنتظره و خارج از برنامه شروع نکنم.
قانون 15 دقیقهای ژاپنی
به نظرم ده دقیقه برای انجام کاها خیلی کم میآمد. برای همین یاد قانون 15 دقیقهای ژاپنی افتادم که قبلاً در یک کانال تلگرام دربارهاش خوانده بودم. این قانون یکی از قوانین برنامهریزی برای زندگی فردی است که تأکید میکند انجامدادن کارهای بزرگ با برداشتن قدمهای کوچک امکانپذیر میشود.
تصمیم گرفتم که کارهایم را با همین تکنیک انجام بدهم. از همان اول روز شروع کردم و تمام کارهایی را که میشد فقط پانزده دقیقه به آن پرداخت انجام دادم. نتیجه واقعاً عالی بود. توانستم بسیاری از کارها را انجام بدهم.
کارهای فوری
روزهایی هم هست که ما درگیر انجام کارهای فوری هستیم، کاری که اگر هرچه زودتر آن را انجام ندهیم، ممکن است در رسیدن به اهدافمان شکست بخوریم. این کار ممکن است یک آزمون باشد، نوشتن یک مقاله باشد، تهیۀ یک گزارش باشد یا هرچیز دیگر .
برای انجام چنین کارهایی تصمیم گرفتم که بهطور موقت انجام تمام کارها را متوقف کنم و فقط روی کارهایی که در موفقیت در انجام آن کار به من کمک میکنند متمرکز بشوم. یکی از این کارها نوشتن همین مقاله بود.
حدود یک سال است که سایتم را راهاندازی کردهام، ولی در این مدت هرچه که در این سایت نوشتهام بدون رعایت اصول سئو بود. این اولین مقالهام بود که میخواستم تکنیکهای سئو را در آن رعایت کنم.
چون در این زمینه هیچ تجربهای نداشتم، این کار به من استرس زیادی میداد. در طول روز که تمام کارهایم را انجام میدادم، وقتی نوبت به انجام این کار میرسید از انجام آن طفره میرفتم. شاید دوپامینی که از انجام کارهای زیادِ پیدرپی در من ترشح میشد، در من این حس را القا میکرد که من بهاندازۀ کافی کارهای مفید انجام دادهام و دیگر نیازی به انجام این کار ندارم.
وقتی انجام تمام کارها را متوقف کردم و خودم را فقط وقف انجام این یک کار کردم، دیگر چارهای جز انجام دادنش نداشتم. برای انجام این کار، تمام درسهای کلاس محتواگران حرفهای را از اول مرور کردم و کلی ایده برای نوشتن مقالهام بهدست آوردم. بعد که فهمیدم چطور این مقاله را بنویسم، ترس و بیخیالی را کنار گذاشتم و آن را نوشتم.