زمانی که بچه بودم مدام با دوستانم توی کوچه بازی میکردم. فرقی نمیکرد چه وقتی از سال باشد، گرما باشد یا سرما. من بدون توجه به آن میرفتم توی کوچه و با دوستانم بازی میکردم.
امروز که میرفتم پیادهروی حس سردی هوا باعث شد این خاطرات در ذهنم تداعی شوند. با خودم فکر کردم چطور این چیزها را از یاده برده بودم؟
دوران کودکی تقریباً برای هر انسانی بهترین دوران زندگیاش است. اگر به پیادهروی نرفته بودم شاید هیچگاه این چیزها را به یاد نمیآوردم.
زندگی ماشینی باعث شده که من از پیادهروی فاصله بگیرم. پیادهروی واقعاً حسابی من را سرحال میآورد و بعد از آن هم که به خانه برمیگردم بلافاصله شروع میکنم دو صفحه آزادنویسی میکنم.
آزادنویسی بعد از پیادهروی از آزادنویسی در سایر اوقات برایم دلچسبتر است. همهاش میخواهم سریعتر بنشینم پشت میزم و شروع به نوشتن کنم.
بهخاطر کرونا و قرنطینۀ دانشآموزان کوچه و خیابانها خیلی سوت و کورند. فقط گهگاهی اتومبیلی رد میشود.
وقتی از خانه خارج میشوم اولش کمی احساس سرما میکنم ولی چند دقیقهای که راه میروم گرم میشوم و در راه بازگشت دیگر حسابی خیس عرق شدهام.
از بس که توی این چند وقته بیشتر وقتم را در توییتر گذراندهام هروقت چیزی به ذهنم میآید بهجز برای توییت کردن به درد چیز دیگری نمیخورد.
از دیروز دیگر هر چیزی را که در ارتباط با توییتر بود در دفتر ثبت ایدههایم ننوشتم و این باعث شد که برای دیشب هیچ توییتی نداشته باشم.
بهنظرم فرقی نمیکند که ایده چه باشد بهتر است آن را بنویسم. بههرحال توییتر هم بخشی از فعالیت محتوایی من محسوب میشود و باید برای آن هم ایدههای خوبی داشته باشم.
3 comments On تداعی خاطرات با پیادهروی
خانم این طوری نکن ، پیاده روی برو ولی تو توییتر هم فعال باش 😁
مگه کم فعالم😁
جهت پیشگیری از کم فعالی بود 😁😁