خواستم یادداشت امروز را ننویسم. موضوعی من را غمگین کرده بود و همین باعث شد که باز دچار بیحوصلگی بشوم و نخواهم که یادداشت امروز را بنویسم.
بعد با خودم فکر کردم که من که قرار نیست حتماً این یادداشت را منتشر کنم. همین فکر باعث شد که تشویق بشوم و یادداشت امروز را بنویسم.
یکی از عواملی که مانع من در انجام کارها میشود همین موضوع بیحوصلگی حاصل از اندوه است.
بهمحض اینکه اتفاقی برایم میافتد که مرا غصهدار میکند دیگر هیچ علاقهای به انجام کارهایم ندارم.
فکرش را بکنید اگر این طرز فکر را یک فرد مسئول میداشت چه اتفاقی میافتاد؟ آن فرد آیا میتوانست به بهانۀ اندوهش از انجام وظایفش خودداری کند؟ آیا مردم فکر نمیکردند که او یک فرد بیمسئولیت یا حتی بدتر از آن یک دیوانه است؟
وقتی کسی کارش طوری است که خودش رییس خودش است و کسی نیست که به او دستور بدهد و مجبور نیست که به کسی حساب پس بدهد چنین کسی بیشتر مستعد تنبلی و بیحوصلگی خواهد بود.
البته اگر چنین فردی بتواند حس مسئولیتپذیریاش را پرورش بدهد و آگاهانه در برابر اندوه و بیحوصلگی مقاومت کند خواهد توانست بدون اینکه نیاز به فشار بیرونی باشد کارهایش را انجام بدهد.
کتاب چگونه کمالگرا نباشیم دارد به مطالب جالبی میرسد. مثلاً دیشب خواندم که همین که ما انتظار داریم صورتمان بیعیبونقص باشد همین هم یک جورهایی کمالگرایی است.
من امروز به خودم دقت کردم و حس کردم که از اینکه فرد زیبایی نیستم خیلی غمگین هستم و فهمیدم حس کمالگرایی را در این زمینه هم دارم و حتی بدتر از آن فهمیدم حس کمالگرایی دربارۀ انتخاب همسر آیندهام را هم دارم.
اینکه میخواهم همسر آیندهام فردی بیعیبونقص باشد. یا لااقل آن نقصهایی را که خودم فاقدشان هستم نداشته باشد و از نقصهایی که خودم دارم میتوانم بگذرم. این هم ناشی از حس کمالگرایی است.
این حس کمالگرایی باعث میشود که افراد به طلاق و جدایی برسند. اگر در حال آشنایی با کسی هستند بهمحض اینکه متوجه عیبی در آن شخص بشوند او را ترک میکنند. بهجای اینکه به آن شخص کمک کنند که بر عیوبش غلبه کند یا با آنها کنار بیاید با بیرحمی او را ترک میکنند.
پس این حس کمالگرایی فقط به خود فرد آسیب نمیزند بلکه به دیگران هم آسیب میزند. حتی اینکه افراد به تمسخر همدیگر میپردازند هم ناشی از همین حس کمالگرایی است.
یکی دیگر از اثرات کمالگرایی این است که میخواهیم دیگران ما را تأیید کنند، واقعاً چرا ما در زندگیمان نیاز به تأیید دیگران داریم؟
خیلی وقتها پیش آمده که از این ترس داشتهام که مبادا با همکلاسیهای سابقم روبرو بشوم و آنها از من بپرسند که در زندگیام به کجا رسیدهام.
خیلی از دستاوردهایی که من در زندگی به آنها دست یافتهام اصلاً نمیشود آنها را برای دیگران توضیح داد.
دیگران فقط موفقیت را در این میبینند که فرد به چه میزان از تحصیلات آکادمیک دست یافته است، به چه شغل مهمی در جامعه دست یافته است و چه میزان درآمد ماهیانه دارد و حالا چه مقدار دارایی در زندگیاش کسب کرده است. این متر و معیار جامعه است.
جامعه اصلاً به این اهمیت نمیدهد که تو توانستهای بر چه سختیهای بزرگی غلبه کنی و از آنها عبور کنی. در زمانهایی که فکر خودکشی بر تو غلبه کرده تو چگونه توانستهای آن بحران را پشت سر بگذاری و به زندگیات ادامه دادهای و توانستهای از چه مشکلات بزرگی رها شوی.
جامعه هیچکدام از این چیزها را نمیبیند و تنها کسی که این همه موفقیت را در زندگی ما میتواند ببیند خودمان هستیم. جامعه تعداد کتابهایی را که بهصورت مطالعۀ آزاد خواندهایم هم نمیبیند بلکه تعداد مدارج علمی را که کسب کردهایم میبیند.
جامعه نمیبیند که چگونه موفق شدیم به یک رابطۀ ناموفق و وحشتناک پایان دهیم و نمیتواند ببیند که ما در برابر چه سرکوفتهایی توانستیم مقاومت کنیم. توانستیم بر اعتیادمان به یک چیزی غلبه کنیم و وقتمان را صرف کارهای مفیدتری بکنیم.
جامعه هیچ کدام از این موفقیتهای ما را نمیبیند. پس ما چطور به جامعهای که تا این حد کور است و هیچکدام از موفقیتهای بهظاهر کوچک ما را نمیبیند باید بها بدهیم. بله به چنین جامعۀ کوری باید بهاندازۀ سر سوزنی هم بها نداد.
فرد باید به دنبال شادی درونی خودش برود نه اینکه به دنبال تأیید جامعه باشد. هر تعداد سالی که میتوانیم زندگی کنیم فرصتی است که خدا در اختیار ما گذاشته تا به جبران اشتباهاتمان بپردازیم.
پس چرا باید مدام خود را سرزنش کنیم که چرا در فلان زمینه من دچار اشتباه شدم. تا زمانی که زنده هستیم فرصت برای جبران اشتباهاتمان هست.
خود من وقتی یادم میافتد که دو تا از دخترعمههایم امسال در جوانی از این دنیا رفتند بیشتر قدر زنده بودنم را میدانم و حتی وقتی میبینم که افراد در شبکههای اجتماعی مدام از خودکشی دم میزنند شوکه میشوم و با خودم فکر میکنم چرا اینها قدر زنده بودنشان را نمیدانند؟
مگر میشود موهبت زندگی را به این آسانی از دست داد. اصولاً بسیاری از افرادی که فکر خودکشی به سرشان میزند بهاحتمال زیاد این فکر ناشی از این است که آنها نتوانستهاند تأیید جامعه را در زندگیشان کسب کنند و حالا که موفق به این کار نشدهاند چاره را در خودکشی مییابند.
هر چیزی در این زندگی چاره دارد به جز مرگ. وقتی ما میبینیم که علم پزشکی این طوری در تلاش و تکاپو است که قدری بیشتر بر عمر بشر بیفزاید پس چرا فردی که از نظر جسمی سالم است میخواهد این عمر را کوتاهتر کند.
آیا خودکشی یک عمل احمقانه نیست؟ بهنظرم یک شاخه باید در علم روانشناسی بهوجود بیاید به اسم خودکشی تراپی و در آن تمام افرادی که در زندگیشان به خودکشی فکر میکنند تحت درمان قرار بگیرند.
امیدوارم که فرد بدون توجه به داشتن تأیید جامعه فقط به ندای قلبش گوش کند و فرد خوبی بودن برایش کافی باشد. همین که در هر جایی هست فقط تلاش کند که فرد خوبی باشد مثلاً بهعنوان یک دانشآموز و دانشجو درسهایش را خوب بخواند.
بهعنوان یک فرد بیکار سعی کند که خرج کمتری در زندگیاش داشته باشد و الکی خودش را زیر بار بدهی نبرد. بهعنوان یک فرد با درآمد پایین سعی کند که از زندگی لوکس دوری کند. بهعنوان فردی با درآمد بالا سعی کند که بخشی از درآمدش را به فقرا ببخشد.
بله فرد در هرجایی که باشد میتواند انسان خوبی باشد و انسان خوبیبودن بزرگترین موفقیت است.
4 comments On بیحوصلگی (یکی از عوامل اصلی تنبلی)
بسیار مفید❤
ممنون
like
بسیار زیبا و پر محتوا
ممنون
Sliding Sidebar
آخرین مطالب
کش آمدن بیحوصلگی با حضور در شبکههای اجتماعی
ژانویه 11, 2021تداعی خاطرات با پیادهروی
ژانویه 10, 2021چگونگی مدیریت کارها وقتی خودمان رییس هستیم
ژانویه 9, 2021ثبت سریع ایدهها
ژانویه 7, 2021تمرین پیادهروی (تکنیکی برای خلق ایده)
ژانویه 6, 2021اطلاعات